بابام یه پونصد تومنی بهم داد؛
لابد چون خیلی باهوشم بهم داد.
من هم اون روبادوتادوست تومنی عوض کردم،بی خیال،
چون دوتابیشترازیه دونه س دیگه به هرحال!
دوتادویست تومنی روبرداشتم وبردم،
دادم به «لو»وباهاش تاخت زدم
به جاش سه تاصدتومنی گرفتم،به گمونم
نمی دونست سه تابیشترازدوتاس؛ولی من می دونم!
یک کم بعدش «بیتس»پیرکه چشماش نمی بینه،
اومدوچون اصولاًنمی تونه ببینه،
بهم چهارتاپنجاهی داده،سه تاصدی روگرفته.
چهارتابیشترازسه تاس؛چقدریاروخرفته!
من هم چهارتاپنجاهی روبردم پیش «هایرم کومز»،دوستم
-البته بعداینکه مغازهْ دونه فروشی اش راجستم-
اون خنگ خداهم پنج تا بیست تومنی دادبه جاشون.
پنج تابیشترازچهارتاس دیگه .جونمی جون!
بعدرفتم ونشونش دادم به بابام
ولی یکهو صورتش سرخ شدبابام،
چشماش روبست وسرش روتکون دادهرطرفی
ازمن بهش اینقدرغروردادکه نزد حرفی