وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بودم
وقتی مردم روی قبرم ننویسید :
نه شعری
نه شعاری
ننویسید که بودم از
چه تباری
وقتی مردم آخرین نقطه راهه
نمی خواهد سنگ روی قبرم بگذارید ...
وقتی هر اومدنی رفتنی داره
نمی خواد گل روی قبر بکارید...
خیلی وقتا پیش از این
مرده بودم...
عمری دلمرده
به سر برده بودم
بدون سنگ بدون نام و نشون
چوب این زندگی رو خورده بودم
وقتی مردم
روی قبرم
ننویسید که بودم...
ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی
در کنار کلبه تاریک من پا گرفته اید
ای واژه های تلخ تنهایی
ای عابران خسته سر نوشت
ای ورق های پاره شده در غبار سهمگین
آیا کسی مرا
در خاطرات اشکهایش می شناسد ؟
آیا عابران کوچه های غم
فقط برای یک لحظه کنار پنجره رازهایم می نشینند
تا قصه ملکه قصر ماتم را بازگویم؟
با شمایم
ای آدمهای شیشه ای !
من در حسرت یک تبسم صمیمی مانده ام .
ای کوچه های گلی رویا
آیا گامهای دیروز کودکی ام را
با شادی به من باز نمی گردانید ؟
با شماهایم ای اسطوره های قصر ماتم
باید بدانید که از ارتباطات خود چه می خواهید، بعد هم با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس کامل ادامه راه را
بپیمایید. باید نیازها و خواست های خود را به صورت دو جانبه با یکدیگر در میان بگذارید.روابط مشترک میان
یک خانم و آقا زمانی به بن بست می رسد که هر یک از طرفین از پاسخگویی به نیازهای طرف مقابل خود باز
بمانند. برای پیشبرد روابط و بهبود آن باید به نیازهای یکدیگر توجه کنید
همچنین باید به این نکته نیز توجه داشته باشید که در طول زمان نیازهای افراد تغییر پیدا می کند و باید نسبت به تغییراتی که در نیازهای همسرتان ایجاد می شود حساس باشید و همچنین نسبت به نیازهای خود هم آگاهی کامل داشته باشید. در مورد تغییراتی که روی می دهند با هم صحبت کنید و ببینید که چه تاثیری را بر روی زندگی مشترکتان می گذارند. افراد سالم کسانی هستند که می توانند با یکدیگر رابطه سالم برقرار کرده و گفتگو کنند.
معمولاً رابطه سالم و شاد تنها میان افراد سالم و شاد ایجاد می شود. اینگونه افراد حتی قبل از اینکه وارد یک رابطه عاشقانه نیز بشوند، افراد سالمی هستند. آنها در ابتدا به تنهایی شاد هستند و زمانیکه در کنار فرد دیگری قرار بگیرند نیز می توانند او را نیز شاد کنند.
کاملاً طبیعی است که لیستی از کلیه خصوصیاتی که ترجیح می دهید همسرتان داشته باشد، تهیه کنید. احتیاط کنید، و انعطاف پذیر باشید. بدانید که در چه شرایطی باید مصالحه و سازش کنید و زمانیکه می بینید هیچ جایی برای سازش وجود ندارد، باید مرز و محدوده روابط خود را معین کرده و روی حرف های خود بایستید.
باید ببینید که با اتکا به چه چیزهایی می توانید رابطه خود را ارتقا بخشیده و شادی و شادکامی را به آن وارد کنید. باید بدانید که چه چیز می تواند لذت و خوشی را به رابطه شما وارد کند سپس در مورد آن نیازها و خواست ها با شریک خود صحبت کنید.
خیلی ساده است که عاشق هر کسی که بر سر راه شما سبز می شود بشوید؛ اما متاسفانه اگر این کار را انجام دهید مجبور می شوید با کسانی زندگی کنید که ارزش هایشان با شما همخوانی ندارد و مواردی که در زندگی برای شما اهمیت دارد در نظر آنها از هیچ گونه ارزشی برخوردار نمی باشند. تحت این شرایط نظرهای شما دو نفر با هم هیچ گونه هماهنگی ندارد و به ندرت اتفاق می افتد که بر سر مسائل مختلف با هم به توافق برسید. به همین دلیل هیچ یک از طرفین حاضر نیست که برای پذیرش کم و کاستی های طرف مقابل با او مصالحه کند. خیلی پیش از اینکه وارد یک چنین رابطه ای شوید، می توانید شکست خود را پیش بینی کنید. سعی کنید که پیش از انجام هر کاری نیازهای خود را در نظر بگیرید و این کار را به صورت مکرر انجام دهید.
باید به خاطر داشته باشید که همیشه در یک رابطه دو نفر وجود دارند، و هر دو نفر در هر زمان باید برای بهبود رابطه تلاش کنند. اولین گام در راه بهبود رابطه این است که پیش از هر اقدامی نیازهای خود را تعیین کنید. این کار هم به شما و هم به شریک زندگیتان کمک می کند که بفهمید چه نوع عشقی را از رابطه خود انتظار دارید. این امر به شما کمک می کند تا روابط خود را با انرژی بیشتری در پیش بگیرید.
البته عمق این مطلب تنها به خواسته های شما از رابطه محدود نمی شود. همانطور که قبلاً هم در کتاب خود به آن اشاره کردم: "اولین کتاب در مورد راه و رسم زندگی" دانستن یک مورد قابل توجه و عمل نکردن به آن هیچ تغییری را در زندگی افراد ایجاد نمی کند، بلکه هر زمانی که به آن عمل کردید آنوقت می توانید انتظار تغییر و تحول در زندگی خود را داشته باشید.
زمانی در روابط خود می توانیم به یک عشق بی قید و شرط دست پیدا کنیم که در وهله اول بدانیم چه می خواهیم و در مرحله بعدی تمام تلاش خود را برای اعمال آن به کار گیریم. هیچ گاه نباید بنشینید، دست روی دست هم بگذارید و هر چیزی که در زندگی برایتان اتفاق افتاده را بپذیرید و تصور کنید که از دستتان هیچ کاری بر نمی آید که در مورد آن انجام دهید.
احساس مسئولیت در روابط رمانتیک نیز یکی دیگر از موارد مهم در رسیدن به موفقیت در روابط به شمار می رود. همانطور که خودتان هم می دانید باید به رابطه خود ادامه دهید. این شما هستید که رابطه را می سازید.
شما به درستی می دانید که برای بهبود رابطه چه کارهایی را باید انجام دهید. هر چیزی که در موردش فکر میکنید در رفتار و اعمالتان جلوه گر خواهد شد و در گفتارتان نیز آثار آن پدیدار خواهد شد.
زمانیکه انتظار دارید یک رابطه سالم، و عاشقانه داشته باشید و هر کاری را که از دستتان بر می آید برای آن انجام دهید، مطمئن باشید که هر چیزی که انتظارش را دارید بدست خواهید آورد. به هر حال همه چیز به شرایط موجود بستگی دارد، گاهی اوقات همه چیز خوب پیش می رود و گاهی آنطور که باید و شاید از آب در نمی آید.
من معتقدم که ارتباط زمانی موفق است که هر دو طرف برای بهبود آن تلاش کنند. در مراحل ابتدایی دو نفر باید سعی کنند که شک و تردید های خود را کنار بگذارند، و انتظارات خود را به کمترین میزان ممکن کاهش دهند.
اگر شما شک و تردید زیادی دارید، پس اصلاً دلیل این امر که می خواهید وارد یک رابطه شوید، چه چیزی میتواند باشد؟ البته پاسخ های بسیار زیادی می توان به این سوال داد، اما من تصور نمی کنم که پاسخ های قانع کننده زیادی برای آن وجود داشته باشد. هیچ یک از پاسخ ها نمی توانند قانع کننده باشند و یک عشق سالم را به تصویر بکشند.
برای اینکه بتوانید در روابط خود به موفقیت دست پیدا کنید باید بدانید که چه چیزهای موجبات خوشحال و همچنین ناراحتی شما را فراهم می آورند .
نوشته :روح الله خراسانی کیا از اورمیه
بی انصافی است اگر مطلب زیبای این دوست عزیز را در اینجا نیاورم. از شما پروانه عاشق بخاطر این مطلب زیبایی که ارال کردی متشکرم
چشم هایم را می بندم ،سرم را روی زانوهایم می گذارم و زانوهایم را در آغوش میگیرم . اشکهایم آرام آرام از زیر پلکهایم بیرون می آیند و بغض گلویم را می فشارد ، ولی من مثل یک کودک معصوم ، آرام و بی صدا می گریم . دوباره خاطرات با تو بودن و خوبی هایی را که در حق من کردی در ذهنم مرور می کنم . بلند میشوم و میایستم ، اشکهایم را پاک می کنم و نفس راحتی میکشم ، چون میدانم خوبیهای تو ، تو را دوباره به من خواهند رسانید پس آواز مرگ را فراموش خواهم کرد
اگه یه بار همه 20واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش
اگه شما رو با نمره 11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه
اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه
اگه یه دفعه هارد 60گیگابایت شما هاپولی هاپو شده!.........پیش میاد دیگه
اگه پرسپولیس قراره از پیکان ببازه !.........ببازه
اگه سر مراسم خواستگاری،همونجا،عروس خانوم گفت نه!.........ایشاالله خوشبخت بشه
اگه آمریکا یه موشک اتمی تنظیم کرده درست روی خونه شما !.........مسئله ای نیست
اگه صبح اول مهر بجای ساعت 6،ساعت 7 رفتین سر کار !.........دقیقا" رفتین سر کار
اگه کفشی رو که امروز واکس زدین رو همه لگد می کنن !.........تعجبی نداره
اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسی دعوت شدین !.........مبارکه،عروسی رو که نمی شه نرفت
اگه گار شما به جایی رسیده که خودتون به خودتون ایمیل می زنین !.........اینجوری هم یه صفایی داره
اگه توی انتخاب واحد به شما 13واحد بیشتر نرسیده !.........حتما" حکمتی توی اون بوده
اگه بعد از 3ساعت چت کردن یادتون اومد که با اینترنت ساعت 500تومن ووصل شده بودین !.........مهم نیست
اگه شمعهای کیک تولد شما رو بقیه فوت کردن !.........لبخند بزنین
اگه ماشینتون جلوی یه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر گیری بلد نبودین !.........خودتون رو نبازین
اگه در حال فرستادن قلب و بوسه با مسنجر متوجه شدین یکی پشت سرتون وایساده !.........عیبی نداره بابا
اگه بغل دستی شما سر کلاس که اتفاقا" کنار شما ردیف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توی دماغش فرو کرد،شش دور بپیچوند، بعد با یه حالت دورانی بیرون آورد،خوب بهش نگاه کرد و بعد خیلی آروم زیر میز کلاس دستش رو پاک کرد !.........نه !این یکی رو شرمنده . آدمیزاد هم یه تحملی داره!!!!!!!!
سلام.آقا ما اومدیم یه ابتکاری کردیم و یه مصاحبه خیالی با سیاوش قمیشی ترتیب دادیم.پیشنهاد می کنم که حتما بخونید.
- سلام آقای قمیشی.
* سلام.
- لطفا خودتونوکامل معرفی کنید.
* من همونم که همیشه غم و غصش بی شماره، اونی که تنها ترینه، حتی سایه هم نداره
- چند سال سن دارید؟
*مبر ز موی سپیدم، گمان به عمر دراز،جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی.
- زندگی برای شما در غربت چگونه است؟
* دل هیچکی مثل من غربت اینجا رو نداره، دیگه حرفهای علاقه همه مردن تو دلم.
-اوقات فراغت خودتونو بیشتر چه جوری می گذرونید؟
* روی سکوی کنار پنجره ،همه شب جای منه. چند ورق کاغذ و یک دونه قلم، همیشه یار منه.
- نظرتون درباره ایران و بازگشت به ایران چیه؟
* مگه میشه، مگه میشه، مگه میشه ترک وطن کرد؟ توی غربت عمری رو سرکرد؟
-نظرتون راجع به مردم واطرافیانتون در آمریکا چیه؟
* چه می دونن به چی میگن، ستاره چه می دونن دنیا کیا بهاره، چه می دونن عاشق میشه چه آسون، پرنده توی بارون
-اقای قمیشی اگه میشه زندگی رو برای ما تعریف کنید.
* ای بابا!چه سوالهای سختی می پرسید.
- اگه میشه جواب بدید.
* زندگی یعنی چکیدن، همچو شمع از گرمی عشق، زندگی یعنی لطافت، گم شدن در نرمی عشق.
- اگه میشه عشق و عاشقی رو هم تعریف کنید.
*و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است.
- و محبت رو!
*غریبه توی غربت، نگی چی شد محبت، بگی می گن دیوونست، حرفاش چه بچه گونست.
-سیاوش جان تو غربت چه چیز هایی رو یاد گرفتید؟
*یادمون دادن که اینجا، زندگی رو سخت نگیریم. از غم ویرونی تو، روزی صد دفعه نمیریم. یادمون دادن که یاد، سوختن خونه نیفتیم، خواب بود هرچی که دیدیم، باد بود هر چی شنفتیم.
-در زندگی چند بار عاشق شدید؟یا بهتر بگم تا حالا عاشق شدید؟
* باور ما نمی شود، در سر ما نمی رود، از گذر سینه ما، یار دگر گذر کند.
- پس توی غربت یارو یاور شما کیه؟
*با هر که سخن گفتم، در خود گره ای گم بود، چون کرم شبان تابان، می تابی و می تابم. بر هر که نظر کردم، گریان و پریشان بود. چون ابر سبک باران، می باری و می بارم.
-اقای قمیشی نظرتون در مورد ایرون و ایرونی چیه؟
*ایرونی ساقه و برگ و ریشه، ساقه از ریشه جدا نمیشه.................ایرونی برقراره همیشه، هیچکی مثل ایرونی نمیشه.
- بهترین البومتون؟
*حادثه عزیز من، تنها تو موندنی شدی، بین همه ترانه هام، تنها تو خوندنی شدی.
- قصد دارید تا کی به کارتون ادامه بدید؟
*من آخرین رهگذرم، تو این خیابون بلند. دیر اومدم که زود برم، دل به صدای من نبند.
-یک نصیحت برای طرفداراتون...؟
*مگذار که یاد مارا، طعم تلخ این حقیقت ببرد. این حقیقت است که از دل برود، هر آنکه از دیده رود.
- و اما حرف آخر؟
*الهی دل خوشی باشه پناهت، گل های رازقی تن پوش راهت، الهی خوش خبر باشه قناری، بخون تا خروس خون چشم به راهت.
.........
خوب.امیدوارم که از این مصاحبه خیالی خوشتون اومده باشه.
خدانگهدار.
عفاف گفت : مرا با برگ درخت زیتون مستور دارید .
وقاحت گفت : مرا با نشانها و امتیازات بیارایید .
شرارت گفت : مرا با لباس نیکی و اصلاح بپوشانید .
رذیلت گفت : مرا با خلعت و فضیلت افتخار دهید .
خدعه گفت : مرا به جامه اخلاص و صمیمیت ملبس نمایید .
خیانت گفت : تاج امانت بر سر من گذارید .
تزویر گفت : بالا پوش صدق و محبت بر دوش من نهید .
ظلم و جور گفت : گوی و چوگان مسامحه را به من ببخشید .
استبداد گفت : صورت آزادی را بر چهره من نقش کنید .
اختلاف گفت : مرا بر نیت وظیفه مزین فرمایید .
تکبر گفت : مرا به زیور تواضع مباهی نمایید .
حقیقت گفت : مرا برهنه گذارید و پیرایه بر من مبندید زیرا هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم .
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم
ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من
چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب
رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
هیچ وقت برای لذت بردن از زندگی و برای عوض شدن دیر نیست.
بزرگترین آزادی بشر ، توانایی تصمیم گیری و انتخاب نگرش های خویشتن است.
محرومیت،استعدادهایی را شکوفا می سازد که در خوشی پوشیده می مانند.
اغلب مردم به همان اندازه شاد هستند که ذهن خود را برای آن مهیا کرده اند.
اغلب مشکلات در واقع ناشی از فقدان فکری است.
نبرد های زندگی همیشه به نفع قوی ترین ها یا سریع ترین ها پایان نمی پذیرد بلکه دیر یا زود ازآن کسی است که بردن را باور دارد.
برخی از انسانها هر چیز را همان گونه که هست،می بینند و می پرسند:چرا دیگران رویاهای چیزی را در سر می پرورند که هرگز نبوده و می گویند:چرا که نه!!!
یکی از مهمترین مهارت ها در آرام بودن،فکر نکردن به مسائل کوچک است.دومین مهارت کوچک شمردن تمام مسائل است.
لازم نیست هر کاری را که انجام می دهید با موفقیت همرا ه باشد. بعضی ها با چشم پوشی از موفقیت، آرامش خود را حفظ می کنند.
امکان تغییر در زندگی هست.دیگران این کار را کرده اند.
آنتونی راببنز می گوید:((از زندگی خود یک شاهکار بسازیم))
بابام یه پونصد تومنی بهم داد؛
لابد چون خیلی باهوشم بهم داد.
من هم اون روبادوتادوست تومنی عوض کردم،بی خیال،
چون دوتابیشترازیه دونه س دیگه به هرحال!
دوتادویست تومنی روبرداشتم وبردم،
دادم به «لو»وباهاش تاخت زدم
به جاش سه تاصدتومنی گرفتم،به گمونم
نمی دونست سه تابیشترازدوتاس؛ولی من می دونم!
یک کم بعدش «بیتس»پیرکه چشماش نمی بینه،
اومدوچون اصولاًنمی تونه ببینه،
بهم چهارتاپنجاهی داده،سه تاصدی روگرفته.
چهارتابیشترازسه تاس؛چقدریاروخرفته!
من هم چهارتاپنجاهی روبردم پیش «هایرم کومز»،دوستم
-البته بعداینکه مغازهْ دونه فروشی اش راجستم-
اون خنگ خداهم پنج تا بیست تومنی دادبه جاشون.
پنج تابیشترازچهارتاس دیگه .جونمی جون!
بعدرفتم ونشونش دادم به بابام
ولی یکهو صورتش سرخ شدبابام،
چشماش روبست وسرش روتکون دادهرطرفی
ازمن بهش اینقدرغروردادکه نزد حرفی
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، مینشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هماتاقیش توصیف میکرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه میگرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد ، هماتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد.
روزها و هفتهها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هماتاقیش را وادار میکرده چنین مناظر دلانگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او میخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمیتوانست دیوار را ببیند...